کشف راز محبوبيت يک استاد در گفتگوي اين هفته تاريخ شفاهي
سلولهاي بدن انسان بهترين هنرمندان جهان هستند
سلولهاي بدن انسان بهترين هنرمندان جهان هستند
ميهمان اين هفته تاريخ شفاهي آذري زبان است و سال ???? در زنوز؛ شهر سيب ايران در استان آذربايجان شرقي به دنيا آمده. تا کلاس نهم در زادگاه خود که آن روزها، روستايي زيبا بود، زندگي مي کند اما پدر کشاورزش که همچون ديگر پدران و مادران زنوزي مهم ترين دغدغه اش ادامه تحصيل فرزندش بود، در سن پانزده سالگي او را به تبريز مي فرستد که تحصيلات متوسطه را تمام کند و وارد دانشگاه شود.
سال ???? در رشته شيمي با گرايش مهندسي نفت در دانشگاه تبريز پذيرفته مي شود و بعد از فارغ التحصيلي براي گذران خدمت سربازي، معلمي در آموزش و پرورش را انتخاب مي کند تا تمريني باشد براي سالها معلمي در دانشگاه.
اگر گذرتان به دانشکده پزشکي دانشگاه علوم پزشکي ايران بخورد، نام دکتر عبدالوهاب احساني زنوز را بر سر در يکي از آزمايشگاه هاي گروه بيوشيمي خواهيد ديد. اين استاد محبوب دانشجويان سالهاي نه چندان دور مهم ترين دليل جذابيت کلاسهاي درس خود را ترکيب شيمي، فيزيک، رياضيات، ادبيات، هنر و فلسفه براي ارائه مفاهيم بيوشيمي مي داند و بر اين باور است، بهترين هنرمندان جهان، سلولهاي بدن انسان هستند.
آقاي دکتر اگر موافق باشيد از مرکز پزشکي جمعيت شير و خورشيد سرخ شروع کنيم، شما چه زماني با اين مجموعه آشنا شديد؟
سال ???? به استخدام مرکز پزشکي جمعيت شير و خورشيد سرخ درآمدم. همسرم که به تازگي با هم آشنا شده بوديم آنجا کار مي کرد و به من گفت آزمايشگاه بيوشيمي مرکز، کارشناس شيمي مي خواهد، من هم تقاضا دادم و استخدام شدم.
آن مرکز متعلق به جمعيت شير و خورشيد سرخ بود ولي چون آقاي باتمانقليچ آنجا را ساخته بود و هديه داده بود هنوز تابلوي مرکز پزشکي باتمانقليچ سر در ساختماني که به نام حضرت ابوالفضل شناخته مي شد، نصب بود.
منظورتان ساختمان اداري فعلي مجتمع بيمارستاني حضرت رسول است؟
بله. البته ظاهرا آقاي باتمانقليچ تصميم داشته که چهار بيمارستان به نام هاي حضرت ابوالفضل (ع)، اميرالمومنين (ع)، امام حسين (ع) و حضرت رسول (ص) مجموعا با ???? تختخواب راه اندازي کند که با شکل گيري مرکز پزشکي شير و خورشيد، ساختمان حضرت ابوالفضل به دانشکده و محلي براي آموزش تبديل مي شود.
همزمان با مرکز پزشکي جمعيت شير و خورشيد شاهد شکل گيري مرکز پزشکي شاهنشاهي ايران هم هستيم، در آن روزها با اين مرکز آشنايي داشتيد؟
مي شود گفت در آن سالها دو ايده همزمان شکل گرفتند که با هم متفاوت بودند. يک ايده براي رفع کمبود پزشک در کشور که مسئولان جمعيت شير و خورشيد سرخ دنبال آن بودند و ديگري يک ايده بالا نگر يا خارج نگر براي رسيدن به الگوهاي آموزشي غرب به خصوص آمريکا در ايران.
چرا جمعيت شير و خورشيد بايد دغدغه کمبود پزشک داشته باشد، مگر وزارت بهداري متولي اين موضوع نبود؟
بيمارستانها بين شير و خورشيد و وزارت بهداري تقسيم شده بودند. وزارت بهداري هيچ سابقه آموزش پزشکي نداشت و فقط بيمارستان اداره مي کرد. مسئولان وقت جمعيت شير و خورشيد سرخ اين موضوع را مطرح مي کردند: «ما که بيمارستان داريم اگر بتوانيم خودمان براي بيمارستان هايمان پزشک هم تربيت کنم، خيلي عالي مي شود.»
آن زمان بنگلادشي ها و هندي ها بدون اينکه زبان فارسي بدانند، در ايران طبابت مي کردند، برخي از آنها ليسانس پزشکي داشتند و دکتر نبودند. جمعيت شير و خورشيد براي تغيير اين وضعيت اقدام کرد، بنابراين به دنبال مجوزها رفتند و سرانجام دانشکده پزشکي تاسيس شد.
اولين دانشجوها چه سالي به دانشکده آمدند؟
سال ???? حدود ?? نفر از سه استان سيستان و بلوچستان، کرمانشاه و گيلان پذيرش شدند. اين استان ها دانشکده پزشکي نداشتند، دانشجويان متعهد بودند که بعد از پايان تحصيل به استان هاي خود برگردند.
آموزش دانشجويان در ساختماني واقع در خيابان ويلا با اتاق هايي کوچک و دعوت از اساتيد دانشگاه تهران آغاز شد. سال بعد هم به خيابان ستارخان و ساختمان حضرت ابوالفضل که عرض کردم اهدايي آقاي باتمانقليج بود، نقل مکان کردند.
مرکز پزشکي ايران هم در سال ???? دانشجو گرفت؟
بله. البته در مرکز پزشکي از ليسانسه ها براي رشته پزشکي جذب شدند. در واقع اين مرکز حاصل بلندپروازي دکتر عبدالحسين سميعي بود. اساتيد از دانشگاه هاي معروف آمريکا مي آمدند. اولين کاري که کردند، راه اندازي کتابخانه اي بود که از طريق ماهواره با مرکز اطلاعات پزشکي آمريکا ارتباط مستقيم داشت، جديدترين مجلات و کتابها را آبونمان شده بودند. به ياد دارم، اولين بار که براي جستجوي سوابق يک پژوهش آنجا رفتم با دريافت پرينت اطلاعات بسيار ذوق زده شدم. با خودم گفتم، «مگر مي شود، آدرس مقالاتي که ماه ها بايد در پستوهاي دانشکده ها ورق مي زديم تا بتوانيم پيدايشان کنيم، در مدت نيم ساعت آماده شوند؟»
حضور ذهن داريد که چه کساني مديريت دانشکده پزشکي شير و خورشيد را به عهده داشتند؟
با مهرآرا شروع شد، بعد ايزدي آمد بعد از آن هم دکتر خليلي؛ جراح قلب مسئوليت دانشکده را تا زمان انقلاب بر عهده داشت. خيلي ديسيپلين داشت، اجازه نمي داد دانشجويان وارد جريانات سياسي بشوند. تاکيد مي کرد که دانشجويان بايد لباس مرتب بپوشند حتي اجازه نمي داد شلوار لي به تن کنند.
دانشجوها از سختگيري هاي دکتر خليلي دلخور بودند. آدم تميز و بسيار مرتب ولي بدعنق بود به طوري که لبخند به لب اين آدم نمي آمد. وارد آزمايشگاه ما که مي شد، انگشتش را به سطوح مي کشيد اگر انگشتش خاکي مي شد، فوت مي کرد تا ما حساب کار دستمان بيايد.
با انقلاب ايشان هم رفتند؟
دانشجويان بعد از انقلاب ايشان را در يکي از اتاق هاي دانشکده زنداني کردند، اينقدر که از او متنفر بودند. من رفتم با دانشجويان صحبت کردم، آنها هم به دليل احترام و علاقه اي که به من داشتند، پذيرفتند و دکتر خليلي را رها کردند.
بعد از انقلاب دانشگاهها يک دوره اي شورايي اداره شدند. در مورد دانشکده ما هم اين اتفاق افتاد که من هم عضو آن شورا بودم. جمعيت شير و خورشيد سرخ که بعد از انقلاب هلال احمر نام گرفته بود، مسئوليت دانشکده را نپذيرفت. در اين شرايط تلاش کرديم، خودمان را به وزارت علوم وصل کنيم، اسم دانشکده هم تغيير داديم و «دانشکده پزشکي آيت الله طالقاني» شد. به دنبال بودجه مستقل از سازمان برنامه و بودجه هم بوديم. آن زمان دکتر حبيبي وزير علوم بود، با ايشان صحبت کرديم و گفتند فردا بياييد تا حکم رييس دانشکده را صادر کنم اما شبانه کودتا شد و صبح ديديم وزارت بهداري همه جا را اشغال کرده است.
عکس العمل شما به اين اتفاق چه بود؟
از شوراي مديريت دانشکده، دو نفر انتخاب شدند تا با وزير بهداري وقت؛ دکتر زرگر صحبت کنند. يکي از آن دو نفر من بودم. وزير دليل مي آورد و ما هم دفاع مي کرديم، در بين اين گفتگو که بحث بالا گرفته بود، يک نفر که انتهاي سالن نشسته بود، با لهجه اصفهاني گفت آقايان شما نگران نباشيد که به وزارت بهداري وصل مي شويد ما دانشکده هاي ديگر را هم به وزارت بهداري مي آوريم.
او چه کسي بود؟
دکتر سيد محمد رضا کلانتر معتمد بود. آن زمان برنامه اي را فاش کرد که چند سال بعد اتفاق افتاد. مي گفت، من مي خواهم دانشکده هاي پزشکي به جاي ?? نفر ??? نفر دانشجو بگيرند، يک بلندگو مي دهيم دست استاد تا براي ??? نفر درس بدهد؛ تاکيد مي کرد آنقدر پزشک تربيت مي کنيم تا تمام بنگلادشي ها و هندي ها از ايران بروند.
از او پرسيدم، آقاي دکتر يعني شما دانشکده پزشکي دانشگاه تهران را به وزارت بهداري مي آوريد و گفت بله. همه اين اتفاقها هم افتاد. ما هم با نام دانشکده پزشکي طالقاني وابسته به وزارت بهداري شديم.
پس رييس دانشکده طالقاني با حکم وزير بهداري آمد.
بله، دکتر دانشور نامي؛ متخصص قلب که از آمريکا تازه آمده بود. رييس دانشکده شد. مي گفت انقلاب شما را در تلويزيون آمريکا ديدم و به ايران آمدم. در اداره دانشکده خيلي آدم ناشي بود يا ناشي نشان مي داد. انقلاب فرهنگي که شروع شد اين آقا رييس ما بود، مي گفت که درهاي اتاق ها را باز بگذاريد تا وقتي من رد مي شوم، ببينم آنجا هستيد و مطالعه مي کنيد. مثل اينکه ناظم يک مدرسه شده است. مي گفت من مي خواهم اينجا را هاروارد بکنم. من گفتم، هاروارد را با خاکش بکني و بياري اينجا، دو سال بعد مي شود هاروارد ايران. نمي شود که يک مرتبه هاروارد داشته باشيم و بقيه اجزا سيستم مثل هاروارد نشوند. جوابش اين بود که تو همه چيز را سياه مي بيني.
عاقبت ايشان چه شد؟
شنيدم که از سپاه براي دستگيري او به دانشکده آمده بودند، به نظر مي رسيد آن مدت همه ما را سرکار گذاشته بود. ادعاهايي داشت و حرفهايي مي زد که عجيب غريب بود. نمي دانيم چه شد که آمدند دنبالش که البته رفته بود.
زمان تشکيل دانشگاه علوم پزشکي ايران در سال ???? را به ياد داريد؟
بله، در واقع سال ???? قانون تشکيل دانشگاه هاي علوم پزشکي ذيل وزارت بهداشت تصويب شد و در سال ???? اجرا شد. در تهران سه دانشگاه علوم پزشکي شهيد بهشتي، تهران و از ادغام مرکز پزشکي ايران با دانشکده پزشکي آيت الله طالقاني، دانشگاه علوم پزشکي ايران شکل گرفت.
دانشجويان مرکز پزشکي ايران آمدند به ساختمان حضرت ابوالفضل که ما مستقر بوديم. تعداد دانشجويان ما بيشتر بود. ساختمان گاندي هم که پيش از اين به نام مرکز پزشکي ايران شناخته مي شد، تماما به جهاد دانشگاهي تبديل شد.
از اينکه نام دانشگاه از مرکز پزشکي ايران گرفته شد، ناراحت نشديد؟
خير؛ کلمه ايران که بد نيست. بهترين انتخاب بود و خوشحال هم شدم.
تحصيلاتتان چه زماني و چگونه ادامه داديد؟
تحصيلاتم را ضمن کار ادامه دادم. مدرک کارشناسي ارشد بيولوژي سلولي مولکولي را در سال ???? از مرکز تحقيقات بيوشيمي بيوفيزيک دانشگاه تهران و در سال ???? از همين مرکز دکتراي بيوشيمي را گرفتم.
براي تحصيل در تمام مقاطع تحصيلي، در آزمون ورودي شرکت کردم و هميشه جز نفرات برتر بودم؛ از هيچ سهميه اي حتي امکان بورس خارج از کشور هم استفاده نکردم. مرکز تحقيقات بيوشيمي بيوفيزيک دانشگاه تهران از آن مراکزي بود که با حمايت دربار قبل از انقلاب ايجاد شد و مرکز بسيار قوي بود. من آنجا با يک استاد راهنمايي کار کردم که در آمريکا استاد بود، تحقيقات خوبي انجام داديم و از اين جهت راضي هستم که به خارج از کشور نرفتم.
تمام اين مدت عضو هيات علمي دانشگاه علوم پزشکي ايران بوديد، چرا در همين دانشگاه ادامه تحصيل نداديد؟
در دانشگاه علوم پزشکي ايران اين رشته را نداشتيم. مقطع دکترا فقط در رشته فارموکولوژي بود.
از سوابق اجرايي در اين مدت مي فرماييد.
با اتمام تحصيل در مقطع دکترا، معاون آموزشي دانشکده پيراپزشکي و مرکز علوم پايه شدم.
همان مرکزي که دکتر سجادي تاسيس کرد ولي به سرانجام نرسيد؟
بله، راه اندازي مرکز علوم پايه ايده دکتر سجادي بود. ايشان از جايگاه دانشگاه علوم پزشکي ايران در آزمون علوم پايه کشوري گلايه داشت و مي گفت، دانشگاه بزرگي هستيم و علوم پايه هم بايد خودش را به جايي برساند که جايگاهي کمتر از سوم نداشته باشيم. بنابراين از من خواست براي اصلاح اين وضعيت مسئوليت معاونت آموزشي مرکز علوم پايه را بپذيرم. البته اين مرکز، چند سالي بيشتر دوام نياورد، چون وزارت بهداشت به آن مجوز نمي داد اما فکر خوبي بود. دکتر سجادي که رفت، مرکز علوم پايه هم تعطيل شد. بعد از حدود سه سال که معاون آموزشي مرکز بودم در آزمون علوم پايه کشوري، رتبه اول را به دست آورديم.
در مجموع دانشگاه علوم پزشکي ايران خيلي مديون ايشان است. بسياري از ساختمانها از جمله مرکز همايش هاي رازي نيز يادگار دوران دکتر سجادي به شمار مي روند. يک مرکز تحقيقات سلولي و مولکولي نيز در دانشکده پيراپزشکي ساخت که با دستگاههايي تجهيز شد که هيچ جاي خاورميانه نبود.
يک روز تماس گرفت و گفت: «احساني بلند شو بيا بيمارستان حضرت رسول (ص)، رفتم. توضيح داد که من اينجا اکسيدانها و آنتي اکسيدانها را بررسي مي کنم که به واکنش شيميايي فنتون رسيده ايم.» آن زمان گفتم چه خوب که ما پزشکي داريم که واکنش فنتون مي فهمد. پزشک جستجو گر و محقق کم داريم.
دکتر سجادي را از قبل مي شناختيد؟
من دکتر سجادي را اصلا نمي شناختم و يکي از آن کارهاي بد من اين است که هيچ وقت نه براي تقاضايي نه براي شکايتي وارد اتاق رييس دانشگاه نمي شدم.
يک روز وارد دانشگاه شدم و ديدم يک بنر بزرگ که روي آن انتخاب من را به عنوان استاد برتر تبريک گفته شده، نصب کرده اند. ماجراي اين انتخاب هم اين بود که دانشجوها در يک حرکت به اصطلاح جوانانه و پرشور، دفتر رييس دانشگاه رفته بودند و خواسته بودند برخلاف سالهاي قبل خودشان استاد برتر را انتخاب کنند. با موافقت رييس دانشگاه، با مشارکت دانشجويان رأي گيري انجام مي شود و در نهايت من انتخاب مي شوم.
به ياد دارم، نماينده دانشجوها آمد و گفت ما مي خواستيم هديه بهتري بگيريم اما بودجه کافي نداشتيم حتي ظاهرا به دکتر نشاسته ريز که معاون اداري و مالي وقت بود، مراجعه کرده بودند و ايشان گفته بود، «خودتان انتخاب کرديد، خودتان هم کادو بدهيد.» از اين همه مهر و محبت به گريه افتادم، در مراسم پشت تريبون اين شعر از خواجه حافظ شيرازي خواندم که «در نظر بازي ما بي خبران، حيرانند». گفتم، شما هر روز که از کنار من رد مي شويد و سلام مي دهيد يک کادو ارزشمند و بزرگ مي دهيد. پس نگران نباشيد که امروز کادو شما کوچک است.
راز اين محبوبيت نزد دانشجويان در چه بود؟
شايد مهم ترين دليل جذابيت کلاسهاي درس من بوده باشد، چون من بيوشيمي را با شيمي، فيزيک، رياضيات، ادبيات، هنر و فلسفه قاطي مي کردم. اعتقاد دارم همه اينها يک ارکستر در بدن ما هستند. اصلا کسي نمي تواند بگويد رياضيات نقشي در بدن ما ندارد. بهترين رياضي دانها و بهترين هنرمندها سلولهاي بدن انسان هستند.
ناگفته نماند، چهار دوره هم براي المپياد شيمي کشوري با دانشجوها کار کردم و به آن افتخار مي کنم. اولين دوره که ايران براي اولين بار شرکت مي کرد در ايتاليا چهاردهم شديم. دوره دوم در نروژ چهارم، دوره سوم در چين رتبه اول و در دوره چهارم در مسکو دوباره دوباره رتبه اول را کسب کرديم.
چه سالي بازنشسته شديد؟
بازنشستگي من خودخواسته نبود يعني درخواست خودم نبود. سال ???? يک روز گفتند بيا جلسه داريم، رفتم و گفتند از فردا شما نياييد. سي سال خدمت کرده بودم اما اجازه ندادند يک روز بيشتر بشود.
رييس دانشگاه چه کسي بود؟
دکتر فتحي. خودش نامه بازنشستگي را امضا کرده بود. رييس دانشکده هم نخواسته بود. اساتيد و دانشجويان ابراز ناراحتي مي کردند. حتي برخي از همکاران نزد رييس دانشگاه رفته بودند اما ظاهرا کار از کار گذشته بود. زمزمه ادغام با دانشگاه علوم پزشکي تهران از همان سالها شنيده مي شد، شايد دکتر فتحي که از دانشگاه تهران آمده بود، زمينه را براي ادغام آماده مي کرد.
البته فشار همکاران به رييس دانشگاه نتيجه داد و ايشان با بازگشت من به صورت حق التدريسي موافقت کرد. در ابتدا نمي پذيرفتم اما خوشبختانه سبب خير شدند و تا سه سال علاوه بر حقوق بازنشستگي، حق التدريس جداگانه مي گرفتم. سال ???? هم ديگر ادامه ندادم.
پس در زمان ادغام دانشگاه نبوديد.
خير عضو رسمي دانشگاه نبودم ولي در برخي جلسات دعوت مي شدم و براي دفاع هميشه آماده بودم. در يکي از جلسات هم حرفي زدم که خيلي خوششان نيامد و گفتم لقمه ايران براي گلوي تهران خيلي بزرگ و شما بايد يک روز بالا بياوريد. کار عبثي بود که خيلي به دانشگاه ما ضرر زد. تمام سوابق و کل عمر اساتيدي مانند من يک مرتبه پاک شد.
آقاي دکتر احساني شما در دانشگاه علوم پزشکي ايران نيستيد اما نام شما بر سر در يکي از آزمايشگاه هاي گروه بيوشيمي به چشم مي خورد، اميدوارم اين کار ارزشمند و زيبا، ذره اي پاسخگوي تلاش هاي شما براي تربيت دانشجويان علاقه مند به فراگيري علم و دانش باشد.
بسيار متشکرم. بله بعد از بازنشستگي جلسه اي تشکيل دادند که از ما قدرداني کنند، زماني بود که دکتر نجفي مدير گروه بيوشيمي شد که خودش از دانشجويان دکتراي همين گروه و از دانشجويان ما بود. ايشان يک جلسه تشکيل دادند و اساتيد قديمي را دعوت کردند. در اين دورهمي يک لطف خيلي بزرگي کردند و نام بنده را روي يکي از آزمايشگاههاي گروه گذاشتند.
از محبت جنابعالي و زماني که براي اين گفتگو گذاشتيد، سپاسگزارم.