شهادت امام علي(ع) بر عموم شيعيان تسليت باد
شهادت امام علي(ع) بر عموم شيعيان تسليت باد
کوفه، آستين فتنه
عبدالرحمان بن ملجم مرادي، آن نگون بخت تاريخ، در روز بيستم ماه شعبان سال چهل هجري به قصد کشتن علي(ع) به کوفه آمد و در خانه اشعث بن قيس منزل گرفت. در آنجا با دختري به نام قطام آشنا شد و چنان دل به او بست که همه چيز را فراموش کرد. از اين رو از قطام خواستگاري کرد. اما قطام که پدر و برادرش در جنگ نهروان کشته شده بودند شرط ازدواج را کشتن علي(ع) قرار داد و در اين راه گروهي را با ابن ملجم همراه کرد. عبدالرحمان نيز که سخت در دام عشق قطام گرفتار آمده بود شبيب بن بجره را با خود همداستان ساخت و بدين سان قتل رادمرد تاريخ و امير والايي ها تدارک ديده شد و جنايت بارترين واقعه تاريخ به وقوع پيوست.
افطار شب موعود
علي(ع) شصت و سومين سال عمرش را پشت سر نهاده بود. در رمضان شصت و سومين سال عمر خود بار ديگر به ميهماني خدا آمده بود. در آن ماه، هر شبي را در خانه يکي از فرزندانش افطار مي کرد. در نوزدهمين شب ماه خدا، در خانه دخترش ام کلثوم بود. او افطار پدر را در طبقي به حضورش آورد، دو تکه نان جو،کاسه اي از شير و مقداري نمک اما همين که نگاه علي(ع) به ظرف غذا افتاد سرش را تکان داد و با صداي بلند گريست و گفت: «دخترم براي من در يک طبق دو خورش حاضر کرده اي؟ مگر نمي داني که من متابعت برادرم رسول خدا مي کنم... دخترم به خدايم سوگند افطار نخواهم کرد تا از اين دو خورش يکي را برداري». ام کلثوم ظرف شير را برداشت و آن يگانه دوران با کمي نام جو و نمک ساييده افطار فرمود.
در خانه ام کلثوم
رمضان بود و شب نوزدهم | امّ کلثوم کنار پدرش |
سفره گسترد به افطار علي | شير و نان و نمک آورد برش |
علي آن مرد مناجات و نماز | چون که افتاد به آنها نظرش |
چشمه هاي غم او جوشان شد | ريخت زان منظره اشک از بصرش |
گفت در سفره من کي ديدي | دو خورش يا که از آن بيشترش |
نمک و شير، يکي را برگير | بفکن بهر پدر، آن دگرش |
علي(ع) آماده شهادت
در آن شب موعود امير فضيلت ها، گاه و بي گاه از اطاق خويش بيرون مي رفت و نظري بر آسمان مي افکند. فرمود: «به خداي سوگند اين همان شبي است که آموزگار مجربم، رسول خدا به من وعده داده است». گاهي زمزمه استغفار بر لب داشت و گاهي تلاوت «يس» مي کرد. آن شب به نماز و راز و نياز علي(ع) با شب هاي ديگر فرق مي کرد. مي گفت: اللّهمّ بارکْ لي الْموْت؛ خداوندا، مرگ را بر من مبارک گردان. لحظه اي خواب چشمانش را فرا گرفت. او آن حالت را چنين توصيف مي کند: «در آن حال رسول خدا(ص) را در عالم رؤيا ديدم. عرض کردم چه بسيار کارشکني ها و لجاجت و دشمني ها که از امتت ديدم! فرمود: آنها را نفرين کن. گفتم: خدا بهتر از آنان را به من بدهد و به جاي من شخص بدي را بر آنها مسلط کند».
حرکت علي(ع) به سوي مسجد کوفه
مقتداي حق جويان براي نماز آماده رفتن به مسجد است. اما تو گويي همه ي ذرات هستي مي گويند مولا، امشب به مسجد مرو. مرغابيان نالان و پرزنان گرد او را گرفته اند. علي(ع) نگاهي به آنان مي کند و مي فرمايد: «نيست خدايي مگر خداي يگانه. صيحه هايي که در پي آن نوحه سرايي ها خواهد بود و فردا قضا و قدر الهي ظاهر مي شود». علي(ع) به راه خويش ادامه مي دهد؛ ولي اين بار، قلاب درْ کمربندش را مي گيرد. او نيز فهميده است که امشب چه اتفاقي قرار است که بيفتد. مولا کمربندش را محکم مي کند و شعري بدين مضمون مي خواند: «هان اي فرزند ابوطالب! کمر خويش را براي مرگ محکم بند؛ زيرا مرگ تو را ملاقات خواهد کرد و از مرگ آن گاه که به سوي تو آيد فرياد مکن» و ديگر بار زمزمه کرد: «خداوندا مرگ را بر ما سعادت مندانه ساز و ديدارت را بر ما مبارک گردان».
علي(ع) در مسجد کوفه
اميرالمؤمنين علي(ع) با شتاب به سمت مسجد حرکت مي کند. حسن(ع) را که براي حفاظت پدر به دنبال او آمده بر مي گرداند. وارد مسجد مي شود و در تاريکي، چند رکعتي نماز به جا مي آورد و آنگاه بر بام مسجد مي رود و بانگ اذان سر مي دهد. اذاني که در سايه همت و رشادت مردانه او اين سان شکوه و جلال يافته است. پس از آن از مأذنه به زير مي آيد و در صحن مسجد با بانگ الصلوة، الصلوة، خفتگان را براي نماز بيدار مي کند.
علي(ع) در محراب شهادت
علي(ع) اينک به نماز نافله فجر ايستاده است. اما اين نماز حال و هواي ديگري دارد. رنگ و بوي ديگري به خود گرفته است. علي(ع) او را به معراج مي برد. لحظه موعود فرا رسيده است. همين که سر از سجده رکعت اول بر مي دارد «شبيبن بحره»، آهنگ قتل آن حضرت مي کرد. اما شمشير او به طاق اصابت کرد و خطا نمود. ابن ملجم مرادي، تيره روزترين مردمان که در تاريک انديشي و فضيلت سوزي گوي سبقت ربوده بود، به آن حضرت نزديک مي شود و شمشير زهرآلود خود را بر فرق مبارک آن رهبر آزاده فرود مي آورد؛ ضربتي که به جاي زخم عمروبن عبدود مي نشيند و تا جاي سجده را مي شکافد. آن ضربت دين را از وجود علي(ع)، محروم کرد. انسانيت را در سوگ رهبري والا نشاند و عدالت را بي مقتدا ساخت.
فزْت و ربّ الْکعْبة
مسجد کوفه، آن شب نظاره گر آخرين مناجات و نماز مولاي پارسايان بود. علي(ع) ديگر خود را آزاد مي ديد. به آستانه وصال رسيده بود. ديگر از رنج ها و دردهايي که مردمان نابکار براي او آفريده بودندر هايي مي يافت. آري وعده اي که به او داده بودند تحقق پيدا کرده بود. پس همين که ضربه آن دشمن پاکي ها بر فرق او فرود آمد سر برداشت و در حالي که چشم به آسمان دوخته بود فرياد کرد: بسْم اللّه وباْاللّه و علي ملّة رسول اللّه فزت و ربّ الْکعْبة؛ به پروردگار کعبه سوگند که رستگار و کامروا شدم».
نداي جبرئيل
شگفتي اين است که پس از فرود آمدن تيغ حق ستيز ابن ملجم، فرشته وحي در حالي که علي(ع) هنوز از عالم خاک عروج نکرده بود، شهادت او را اعلام داشت و آه و ناله فرشتگان در آسمان ها طنين افکند. بادي تيره وزيدن گرفت و جبرئيل بي امان فرياد برآورد: به خداي سوگند که پايه هاي هدايت فرو ريخت. به خداي سوگند که ستارگان آسمان تيره و تار شدند. پرچم ها و نشانه هاي پرواپيشگي از ميان برداشته شد. پسرعموي گران قدر پيامبر و جانشين راستين و برگزيده او، علي مرتضي، کشته شد».
سفارش حضرت علي (ع) در مورد ابن ملجم
مردم با ديدن اين منظره هجوم آوردند و ابن ملجم را گرفتند و به نزد علي (ع) بردند. ع