گفتگو با مردي بي ادعا اما موثر در بلوغ دانشگاه علوم پزشکي ايران
گفتگو با مردي بي ادعا اما موثر در بلوغ دانشگاه علوم پزشکي ايران
261786.mp3
گفتگو با مردي بي ادعا اما موثر در بلوغ دانشگاه علوم پزشکي ايران
گفتگو با مردي بي ادعا اما موثر در بلوغ دانشگاه علوم پزشکي ايران
ميهمان اين هفته تاريخ شفاهي سال ???? در قزوين به دنيا آمده؛ در کودکي و در سالهاي ابتدايي دوره دبستان به همراه خانواده به تهران مي آيد. رشته زمين شناسي را براي ادامه تحصيل انتخاب مي کند و مقطع ليسانس را در دانشگاه شيراز و فوق ليسانس را در آمريکا مي گذراند.
چند ماهي از انقلاب ?? در ايران نگذشته بود که کاملا اتفاقي از آگهي آزمون پذيرش دانشجو در مرکز پزشکي ايران مطلع شده و سال ???? دانشجوي پزشکي آخرين دوره سيستم آموزشي آمريکايي که ديگر در ايران تکرار نشد، مي شود.
با دکتر محمد علي صديقي گيلاني در رويان گفتگو کرديم. پژوهشگاهي خوشنام که بايد آن را حاصل تلاش جمعي از دانشجويان سالهاي آغازين دهه شصت در دانشگاه علوم پزشکي ايران دانست.
به گفته اين متخصص ارولوژي درس همواره اولويت او و دوستانش بوده اما نقش دکتر صديقي گيلاني فقط به کسوت دانشجويي ختم نمي شود و همواره از او به عنوان يکي از افراد موثر در ادامه حيات مرکز پزشکي ايران و بعدها بلوغ دانشگاه علوم پزشکي ايران ياد مي شود.
اجازه بدهيد در شروع گفتگو بپرسم با مرکز پزشکي ايران چگونه آشنا شديد؟
خيلي اتفاقي. خواهرم دانشجوي رشته زيست شناسي دانشگاه تهران بود، آگهي پذيرش دانشجو در مرکز پزشکي ايران را ديده بود و مي خواست ثبت نام کند. هر دو با هم ثبت نام کرديم؛ من قبول شدم و ايشان خير.
شما ورودي سال ???? اين مرکز بوديد، در واقع آخرين سالي که دانشجويان پزشکي از ميان ليسانسه ها پذيرش مي شدند.
بله، در سال ???? همچنان روال مانند دو سال قبل بود. امتحان کتبي گرفتند و از ميان قبول شدگان آزمون کتبي بعد از مصاحبه حدود سي نفر به عنوان دانشجوي پزشکي پذيرش شدند.
به نظر شما مرکز پزشکي شاهنشاهي که از حمايت مستقيم دربار هم برخوردار بود، با چه ايده اي شکل گرفته بود؟ آيا هدف سياسي خاصي در اين مرکز دنبال مي شد؟
دکتر سميعي؛ بنيانگذار مرکز پزشکي در دانشگاه هاي خوب دنيا تحصيل کرده بود و به دنبال اين بود که مرکزي مشابه آن دانشگاه ها در ايران بسازد. واقعيت اين است که کارهاي بزرگ در هر کشوري و با هر ساختاري بدون وابستگي به مراکز قدرت شکل نمي گيرند. شما به تاريخچه دارالفنون هم که نگاه مي کنيد، اميرکبير بوده که توانسته دارالفنون را تأسيس کند.
در آن زمان حکومت وقت از منابع مالي خوبي برخوردار بود و به سمت دروازه هاي تمدن حرکت مي کرد. بنابراين از ساخت مرکز پزشکي حمايت کرد. موضوع ديگر چرخش سيستم آموزشي در کشور بود، آن سالها در دانشگاه هايي مانند تهران سيستم آموزشي فرانسوي متداول بود اما در سالهاي ?? يا ?? به بعد به سمت سيستم آمريکايي رفتند. مثلا دانشگاه شيراز. شايد اينها به عنوان فاکتورهاي مؤثري در تشکيل مرکز پزشکي شاهنشاهي ايران نقش داشتند.
سالي که شما دانشجو شديد، دکتر برومند رييس مرکز پزشکي بودند، از آن روزها براي ما بگوييد.
روزهاي بعد از انقلاب که هر لحظه و ثانيه اش در هر گوشه شهر يک اتفاقي مي افتاد، اداره مرکز پزشکي و صحبت از درس و برنامه ريزي براي ادامه آموزش ها خيلي سخت بود. آقاي دکتر برومند که مسئوليت مرکز را به عهد داشت، واقعا زحمت کشيد و توانست مرکز را حفظ کند.
گروه هاي سياسي در مرکز فعاليت داشتند؟
بله، تقريبا از جريانات مختلف در مرکز بودند اما تعداد دانشجويان خيلي کم بود و قابل مقايسه با دانشگاه هاي بزرگ نبود. برخي از دانشجويان نمي خواستند از سايرين عقب بيفتند، بنابراين انجمن اسلامي يا سازمان مجاهدين و يا فداييان و چپ ها در مرکز بودند. من و تعدادي از دوستان عضو انجمن اسلامي بوديم.
بعد از دکتر برومند مدت کوتاهي دکتر واعظي مسئوليت مرکز را به عهده مي گيرند، شما ايشان را به ياد داريد؟
بله. من استاد واعظي را کاملا به خاطر دارم؛ از اساتيد خوب و در رشته خودشان هم آدم شاخص و سرشناسي بودند. در بيمارستان ايرانشهر مريض مي ديدند. البته من خاطرم نيست عضو رسمي مرکز پزشکي ايران بوده باشند.
من با ايشان درس داشتم. واقعا دلسوز بودند؛ به ياد دارم متن انگليسي شرح حالي را که از مريض گرفته مي شد، مطالعه مي کرد و نه تنها اشتباه هاي علمي بلکه غلط هاي املايي متن نوشته شده را هم اصلاح مي کرد.
آموزش ها همچنان به زبان انگليسي بود؟
تقريبا. بخش هايي از کلاس ها فارسي و بخش هايي هم به انگليسي بود به خصوص در دروس دانشجويان پزشکي. برخي اساتيد راحت تر بودند طبق روال قبل آموزش بدهند. ما هم خيلي بدمان نمي آمد، بالاخره به زباني آموزش مي ديديم که زبان علمي روز دنيا بود.
از دکتر واعظي خبري داريد؟
خير، همان سالهاي ابتداي انقلاب از ايران رفتند.
زمان کوتاه مديريتي ايشان به سالهاي انقلاب فرهنگي برمي گردد، در چنين وضعيتي مرکز چگونه اداره مي شد؟
عملا مرکز تعطيل بود ولي ما به عنوان اعضاي انجمن اسلامي به ساختمانهاي گاندي رفت و آمد مي کرديم. جنگ هم شروع شده بود و در حوزه پشتيباني از جنگ هم فعاليت داشتيم.
با انتصاب دکتر خسروي از سوي وزير علوم وقت به عنوان رييس مرکز در مهر ????، شما هم عضو شوراي سه نفره مديريتي مرکز پزشکي مي شويد، ايشان را از قبل مي شناختيد؟
خيلي جزييات يادم نيست. خاطرم هست که بحث دکتر خسروي که مطرح بود با يکي از دوستان شايد دکتر منتظري، رفتيم بيمارستان نجميه و با دکتر خسروي ديدار و صحبت کرديم. من ايشان را نمي شناختم. بعد از مدتي دکتر خسروي به مرکز آمدند و در اتاقي که سابق بر اين دفتر دکتر سميعي و دکتر برومند بود، مستقر شد، ما هم در اتاق کناري بوديم.
مشخصا چه کارهايي انجام مي داديد؟
يک دوره اي بعد از انقلاب اينگونه بود که اصلا مرکز پزشکي بماند يا نه؟ چون بعضي ها مي گفتند طاغوتي است. تازه تأسيس بود و خيلي ريشه عميقي نداشت. خيلي ها مي گفتند، مرکز را منحل و دانشجويان را هم به دانشگاه ديگر منتقل کنيم. اين دوره که پشت سر گذاشته شد و در واقع مرکز پزشکي باقي ماند. بحث شد که نمي شود واحدهاي کوچک همين طوري بمانند. بايد واحدهاي کوچک را در هم ادغام کنيم. جنگ و انقلاب فرهنگي هم که شرايط را سخت تر کرده بود. دکتر خسروي آن دوره، خيلي زحمت کشيد و قضايا را جمع و جور کرد؛ ما هم کمک مي کرديم.
سال ?? که دانشگاه علوم پزشکي ايران ذيل وزارت بهداشت شکل گرفت، شما همچنان دانشجو بوديد.
سال ?? فارغ التحصيل شدم. قرار بود دوره ما چهار سال و نيم باشد اما به دليل انقلاب فرهنگي هفت سال طول کشيد. آن موقع دکتر فرهادي وزير علوم بود و به عنوان متخصص گوش و حلق و بيني به بيمارستان ايرانشهر هم مي آمدند. در يک فرصتي با ايشان صحبت کرديم که ما بالاخره فرق داريم با دانشجوهايي که از ديپلم آمدند. با دستور دکتر فرهادي ? يا ? ماهه از دوره تحصيلي ما کوتاه تر شد.
در طول همه اين سالها گاندي بوديد يا ساختمان ديگري هم بود؟
بعد از سال ?? ستاد مرکزي دانشگاه از اين دو آپارتمان به يکي ازساختمانهايي که امکانات بهتري داشت، منتقل شد؛ از ويژگي هاي خوب دکتر خسروي اين بود که اولويت را به مراکز آموزشي مي داد. من يادم هست دانشکده پرستاري روبروي بيمارستان خاتم تشکيل شده بود جايي بود که شبانه روزي تعدادي کمک بهيار تحصيل مي کردند و آنجا ساکن بودند. فضاي خوبي داشت، خيلي اصرار بود ستاد را ببريم آنجا اما دکتر گفت نه.
پرديس همت آن موقع ساخته نشده بود. فقط اسکلت يک ساختمان بود که خيلي هم با دکتر خسروي اينها مي رفتيم که ببينيم چه کار مي شود کرد. ساخت آن بودجه زيادي مي خواست. خيلي اين در و آن در مي زديم ولي پولي نبود. يک ايرادي هم در آن ساختمان بود و پنجره نداشت و تمام سيستم هاي تهويه، گرما و سرما با برق کنترل مي شد. اگر برق مي رفت، ساختمان تاريک تاريک بود. حرف ما اين بود در کشوري که ??? روز آفتاب داريم چرا بايد ديوار بکشيم و بعد چراغ روشن کنيم؟ بنابراين معماري آنجا هم تغيير پيدا کرد.
مهم ترين چالش دانشگاه در آن سال ها چه موضوعي بود؟
با تشکيل وزارت بهداشت و درمان، بيمارستانهاي خوب اما تک تخصصي به دانشگاه علوم پزشکي ايران رسيده بودند. دانشجو زياد گرفته بوديم و بيمارستان جنرال کم داشتيم. فقط فيروزگر مناسب آموزش بود، هفت تير و فيروزآبادي هم بودند اما رفت و آمد براي دانشجوها امکان پذير نبود.
يادم است با دکتر خسروي جاهاي مختلفي مي رفتيم که بتوانيم بيمارستاني دست و پا کنيم. يکي از آنها، بيمارستان خاتم الانبيا بود که ساختمان نيمه کاره داشت. نزديک گاندي و روبروي دانشکده پرستاري بود اما به بنياد داده شد. بيمارستان ديگر بقيه اله فعلي بود. بيمارستان متعلق به يک گروه پزشک بود، يک آقاي دکتر که تحصيلکرده آلمان بود، رييس هيئت مديره آنجا بود؛ قرار بود بيمارستان را به ما بدهند اما در نهايت به سپاه داده شد. دنبال بيمارستان ميلاد هم بوديم که شايد بتوانيم بگيريم. از گزينه هاي خيلي خوب بود اما نشد.
موضوع ديگر زمين هاي تپه هاي گيشا؛ محل فعلي برج ميلاد بود. آن سالها مرکز روانپزشکي اسماعيلي که پيش از انقلاب باشگاه بانک کشاورزي بود، در آنجا قرار داشت. ما خيلي مکاتبه و پيگيري کرديم که زمين هاي اطراف اين مرکز نيز در اختيار دانشگاه علوم پزشکي ايران قرار بگيرد. با مهندس موسوي؛ نخست وزير وقت مکاتبه کرديم و ايشان هم موافقت کرد و درخواست ما را به وزراي علوم و مسکن و شهرسازي براي بررسي ارجاع داد. قصدمان اين بود براي دانشجويان فضاي ورزشي و زمين فوتبال بسازيم.
با رفتن دکتر خسروي و آمدن دکتر سجادي گزارشي از کارهاي انجام شده ارائه داديم و خواستيم در مديريت جديد ادامه کار پيگيري شود.
فرموديد تعداد دانشجو ها زياد شده بودند، براي برگزاري کلاس هاي درس مشکلي نداشتيد؟
چالش ديگر آن دوران که با جنگ و بمباران تهران خيلي دردسر ساز هم شده بود، اين بود که کلاسها کجا برگزار شود؟ يادم است که چند جا را پيشنهاد داديم. يکي پارکينگ بيمارستان ميلاد که هنوز راه اندازي نشده بود، حتي معاون وزير را دعوت کرديم و گفتيم جاي خوبي است و اگر هزينه کنيم مي توانيم کلاسهاي دانشجويي را اينجا برگزار کنيم. يک سيلويي هم در خيابان شهيد رجايي و متعلق به شرکت دخانيات بود ولي هيچ کدام نشد.
مي خواستيم کلاسها در مکان امني تشکيل شود. خيلي دردسر عجيبي بود. هر دانشجويي از هر شهرستاني مي توانست پذيرش بگيرد، موافقت مي کرديم.
بعد از فارغ التحصيلي ارتباطتان با دانشگاه علوم پزشکي ايران حفط شد؟
من تا حدود سال ???? در دانشگاه علوم پزشکي ايران بودم. سال ?? تا ?? دوره طرح خدمت پزشکي خود را مي گذراندم و معاون آموزشي دانشگاه بودم. مدتي هم مسئوليت اداره آموزش دانشکده پزشکي را به عهده داشتم. همزمان هم در دانشکده پرستاري تدريس مي کردم. سال ?? هم دوره رزيدنتي در رشته اورولوژي در دانشگاه علوم پزشکي ايران پذيرفته شدم.
چرا در دانشگاه علوم پزشکي ايران نمانديد؟
بعد از پايان دوره دستياري من و تعدادي ديگر از دوستان دلمان مي خواست بمانيم، نامه هم نوشتيم که مي خواهيم بمانيم اما دکتر سجادي گفت نمي خواهيم! بنابراين ما هم به دنبال کارهاي ديگر از جمله ادامه تحصيل و راه اندازي موسسه رويان رفتيم.
آن موقع دکتر فاضل وزير بهداشت و درمان بود. ايشان يک طرحي داشت که رزيدنت هاي سال آخر امتحان بدهند اگر قبول بشوند براي يک دوره آموزشي به خارج از کشور بروند. بعد از قبولي در اين امتحان به انگليس رفتم و دوره اورولوژي اطفال را گذراندم. بعد که برگشتم به ايران، دکتر سجادي هنوز رييس دانشگاه بود، دوباره خواستيم که استخدام بشويم و فقط در بيمارستان کار کنيم اما قبول نکرد.
چرا دکتر سجادي دوست نداشت، شما باشيد؟
من نمي گويم دوست نداشت. دکتر سجادي اهميت ويژه اي به علوم پايه مي داد و مي گفت ما باليني نمي خواهيم. تفکر خاصي داشت. اتفاقا روابط شخصي مون بد نبود. يادم است بعد از شکل گيري وزارت، دکتر سجادي در بيمارستان فيروزگر کار مي کرد و من در شوراي مديريت دانشگاه علوم پزشکي ايران بودم. يک روز رفتم بيمارستان و پيشنهاد رياست دانشکده پزشکي را به ايشان دادم اما قبول نکرد.
پس در دوران دکتر سجادي نقشي در امور مديريتي دانشگاه نداشتيد؟
خير، دکتر ظاهرا خودش يا شايد وزارتخانه خيلي خوششان از سيستم دانشگاه ايران نمي آمد، بنابراين ترجيحشان اين بود، تغييرات بدهند. حتي دکتر سجادي که آمد، گفت جهاد دانشگاهي بايد از اين ساختمان برود. ما هم به ساختمان کناري رفتيم.
اما رييس جهاد دانشگاهي دانشگاه علوم پزشکي ايران بوديد؟
بله، تا زماني که براي ادامه تحصيل به انگليس رفتم؛ بعد از رفتن من هم مرحوم دکتر سعيد کاظمي آشتياني رييس جهاد دانشگاه علوم پزشکي ايران شدند.
و در نهايت به دانشگاه علوم پزشکي تهران رفتيد.
بله، من عضو هيئت علمي دانشگاه علوم پزشکي تهران شدم. الان هم در سالهاي آخر خدمت هستم.
پايان گفتگو
حسين دزفولي
ميهمان اين هفته تاريخ شفاهي سال ???? در قزوين به دنيا آمده؛ در کودکي و در سالهاي ابتدايي دوره دبستان به همراه خانواده به تهران مي آيد. رشته زمين شناسي را براي ادامه تحصيل انتخاب مي کند و مقطع ليسانس را در دانشگاه شيراز و فوق ليسانس را در آمريکا مي گذراند.
چند ماهي از انقلاب ?? در ايران نگذشته بود که کاملا اتفاقي از آگهي آزمون پذيرش دانشجو در مرکز پزشکي ايران مطلع شده و سال ???? دانشجوي پزشکي آخرين دوره سيستم آموزشي آمريکايي که ديگر در ايران تکرار نشد، مي شود.
با دکتر محمد علي صديقي گيلاني در رويان گفتگو کرديم. پژوهشگاهي خوشنام که بايد آن را حاصل تلاش جمعي از دانشجويان سالهاي آغازين دهه شصت در دانشگاه علوم پزشکي ايران دانست.
به گفته اين متخصص ارولوژي درس همواره اولويت او و دوستانش بوده اما نقش دکتر صديقي گيلاني فقط به کسوت دانشجويي ختم نمي شود و همواره از او به عنوان يکي از افراد موثر در ادامه حيات مرکز پزشکي ايران و بعدها بلوغ دانشگاه علوم پزشکي ايران ياد مي شود.
اجازه بدهيد در شروع گفتگو بپرسم با مرکز پزشکي ايران چگونه آشنا شديد؟
خيلي اتفاقي. خواهرم دانشجوي رشته زيست شناسي دانشگاه تهران بود، آگهي پذيرش دانشجو در مرکز پزشکي ايران را ديده بود و مي خواست ثبت نام کند. هر دو با هم ثبت نام کرديم؛ من قبول شدم و ايشان خير.
شما ورودي سال ???? اين مرکز بوديد، در واقع آخرين سالي که دانشجويان پزشکي از ميان ليسانسه ها پذيرش مي شدند.
بله، در سال ???? همچنان روال مانند دو سال قبل بود. امتحان کتبي گرفتند و از ميان قبول شدگان آزمون کتبي بعد از مصاحبه حدود سي نفر به عنوان دانشجوي پزشکي پذيرش شدند.
به نظر شما مرکز پزشکي شاهنشاهي که از حمايت مستقيم دربار هم برخوردار بود، با چه ايده اي شکل گرفته بود؟ آيا هدف سياسي خاصي در اين مرکز دنبال مي شد؟
دکتر سميعي؛ بنيانگذار مرکز پزشکي در دانشگاه هاي خوب دنيا تحصيل کرده بود و به دنبال اين بود که مرکزي مشابه آن دانشگاه ها در ايران بسازد. واقعيت اين است که کارهاي بزرگ در هر کشوري و با هر ساختاري بدون وابستگي به مراکز قدرت شکل نمي گيرند. شما به تاريخچه دارالفنون هم که نگاه مي کنيد، اميرکبير بوده که توانسته دارالفنون را تأسيس کند.
در آن زمان حکومت وقت از منابع مالي خوبي برخوردار بود و به سمت دروازه هاي تمدن حرکت مي کرد. بنابراين از ساخت مرکز پزشکي حمايت کرد. موضوع ديگر چرخش سيستم آموزشي در کشور بود، آن سالها در دانشگاه هايي مانند تهران سيستم آموزشي فرانسوي متداول بود اما در سالهاي ?? يا ?? به بعد به سمت سيستم آمريکايي رفتند. مثلا دانشگاه شيراز. شايد اينها به عنوان فاکتورهاي مؤثري در تشکيل مرکز پزشکي شاهنشاهي ايران نقش داشتند.
سالي که شما دانشجو شديد، دکتر برومند رييس مرکز پزشکي بودند، از آن روزها براي ما بگوييد.
روزهاي بعد از انقلاب که هر لحظه و ثانيه اش در هر گوشه شهر يک اتفاقي مي افتاد، اداره مرکز پزشکي و صحبت از درس و برنامه ريزي براي ادامه آموزش ها خيلي سخت بود. آقاي دکتر برومند که مسئوليت مرکز را به عهد داشت، واقعا زحمت کشيد و توانست مرکز را حفظ کند.
گروه هاي سياسي در مرکز فعاليت داشتند؟
بله، تقريبا از جريانات مختلف در مرکز بودند اما تعداد دانشجويان خيلي کم بود و قابل مقايسه با دانشگاه هاي بزرگ نبود. برخي از دانشجويان نمي خواستند از سايرين عقب بيفتند، بنابراين انجمن اسلامي يا سازمان مجاهدين و يا فداييان و چپ ها در مرکز بودند. من و تعدادي از دوستان عضو انجمن اسلامي بوديم.
بعد از دکتر برومند مدت کوتاهي دکتر واعظي مسئوليت مرکز را به عهده مي گيرند، شما ايشان را به ياد داريد؟
بله. من استاد واعظي را کاملا به خاطر دارم؛ از اساتيد خوب و در رشته خودشان هم آدم شاخص و سرشناسي بودند. در بيمارستان ايرانشهر مريض مي ديدند. البته من خاطرم نيست عضو رسمي مرکز پزشکي ايران بوده باشند.
من با ايشان درس داشتم. واقعا دلسوز بودند؛ به ياد دارم متن انگليسي شرح حالي را که از مريض گرفته مي شد، مطالعه مي کرد و نه تنها اشتباه هاي علمي بلکه غلط هاي املايي متن نوشته شده را هم اصلاح مي کرد.
آموزش ها همچنان به زبان انگليسي بود؟
تقريبا. بخش هايي از کلاس ها فارسي و بخش هايي هم به انگليسي بود به خصوص در دروس دانشجويان پزشکي. برخي اساتيد راحت تر بودند طبق روال قبل آموزش بدهند. ما هم خيلي بدمان نمي آمد، بالاخره به زباني آموزش مي ديديم که زبان علمي روز دنيا بود.
از دکتر واعظي خبري داريد؟
خير، همان سالهاي ابتداي انقلاب از ايران رفتند.
زمان کوتاه مديريتي ايشان به سالهاي انقلاب فرهنگي برمي گردد، در چنين وضعيتي مرکز چگونه اداره مي شد؟
عملا مرکز تعطيل بود ولي ما به عنوان اعضاي انجمن اسلامي به ساختمانهاي گاندي رفت و آمد مي کرديم. جنگ هم شروع شده بود و در حوزه پشتيباني از جنگ هم فعاليت داشتيم.
با انتصاب دکتر خسروي از سوي وزير علوم وقت به عنوان رييس مرکز در مهر ????، شما هم عضو شوراي سه نفره مديريتي مرکز پزشکي مي شويد، ايشان را از قبل مي شناختيد؟
خيلي جزييات يادم نيست. خاطرم هست که بحث دکتر خسروي که مطرح بود با يکي از دوستان شايد دکتر منتظري، رفتيم بيمارستان نجميه و با دکتر خسروي ديدار و صحبت کرديم. من ايشان را نمي شناختم. بعد از مدتي دکتر خسروي به مرکز آمدند و در اتاقي که سابق بر اين دفتر دکتر سميعي و دکتر برومند بود، مستقر شد، ما هم در اتاق کناري بوديم.
مشخصا چه کارهايي انجام مي داديد؟
يک دوره اي بعد از انقلاب اينگونه بود که اصلا مرکز پزشکي بماند يا نه؟ چون بعضي ها مي گفتند طاغوتي است. تازه تأسيس بود و خيلي ريشه عميقي نداشت. خيلي ها مي گفتند، مرکز را منحل و دانشجويان را هم به دانشگاه ديگر منتقل کنيم. اين دوره که پشت سر گذاشته شد و در واقع مرکز پزشکي باقي ماند. بحث شد که نمي شود واحدهاي کوچک همين طوري بمانند. بايد واحدهاي کوچک را در هم ادغام کنيم. جنگ و انقلاب فرهنگي هم که شرايط را سخت تر کرده بود. دکتر خسروي آن دوره، خيلي زحمت کشيد و قضايا را جمع و جور کرد؛ ما هم کمک مي کرديم.
سال ?? که دانشگاه علوم پزشکي ايران ذيل وزارت بهداشت شکل گرفت، شما همچنان دانشجو بوديد.
سال ?? فارغ التحصيل شدم. قرار بود دوره ما چهار سال و نيم باشد اما به دليل انقلاب فرهنگي هفت سال طول کشيد. آن موقع دکتر فرهادي وزير علوم بود و به عنوان متخصص گوش و حلق و بيني به بيمارستان ايرانشهر هم مي آمدند. در يک فرصتي با ايشان صحبت کرديم که ما بالاخره فرق داريم با دانشجوهايي که از ديپلم آمدند. با دستور دکتر فرهادي ? يا ? ماهه از دوره تحصيلي ما کوتاه تر شد.
در طول همه اين سالها گاندي بوديد يا ساختمان ديگري هم بود؟
بعد از سال ?? ستاد مرکزي دانشگاه از اين دو آپارتمان به يکي ازساختمانهايي که امکانات بهتري داشت، منتقل شد؛ از ويژگي هاي خوب دکتر خسروي اين بود که اولويت را به مراکز آموزشي مي داد. من يادم هست دانشکده پرستاري روبروي بيمارستان خاتم تشکيل شده بود جايي بود که شبانه روزي تعدادي کمک بهيار تحصيل مي کردند و آنجا ساکن بودند. فضاي خوبي داشت، خيلي اصرار بود ستاد را ببريم آنجا اما دکتر گفت نه.
پرديس همت آن موقع ساخته نشده بود. فقط اسکلت يک ساختمان بود که خيلي هم با دکتر خسروي اينها مي رفتيم که ببينيم چه کار مي شود کرد. ساخت آن بودجه زيادي مي خواست. خيلي اين در و آن در مي زديم ولي پولي نبود. يک ايرادي هم در آن ساختمان بود و پنجره نداشت و تمام سيستم هاي تهويه، گرما و سرما با برق کنترل مي شد. اگر برق مي رفت، ساختمان تاريک تاريک بود. حرف ما اين بود در کشوري که ??? روز آفتاب داريم چرا بايد ديوار بکشيم و بعد چراغ روشن کنيم؟ بنابراين معماري آنجا هم تغيير پيدا کرد.
مهم ترين چالش دانشگاه در آن سال ها چه موضوعي بود؟
با تشکيل وزارت بهداشت و درمان، بيمارستانهاي خوب اما تک تخصصي به دانشگاه علوم پزشکي ايران رسيده بودند. دانشجو زياد گرفته بوديم و بيمارستان جنرال کم داشتيم. فقط فيروزگر مناسب آموزش بود، هفت تير و فيروزآبادي هم بودند اما رفت و آمد براي دانشجوها امکان پذير نبود.
يادم است با دکتر خسروي جاهاي مختلفي مي رفتيم که بتوانيم بيمارستاني دست و پا کنيم. يکي از آنها، بيمارستان خاتم الانبيا بود که ساختمان نيمه کاره داشت. نزديک گاندي و روبروي دانشکده پرستاري بود اما به بنياد داده شد. بيمارستان ديگر بقيه اله فعلي بود. بيمارستان متعلق به يک گروه پزشک بود، يک آقاي دکتر که تحصيلکرده آلمان بود، رييس هيئت مديره آنجا بود؛ قرار بود بيمارستان را به ما بدهند اما در نهايت به سپاه داده شد. دنبال بيمارستان ميلاد هم بوديم که شايد بتوانيم بگيريم. از گزينه هاي خيلي خوب بود اما نشد.
موضوع ديگر زمين هاي تپه هاي گيشا؛ محل فعلي برج ميلاد بود. آن سالها مرکز روانپزشکي اسماعيلي که پيش از انقلاب باشگاه بانک کشاورزي بود، در آنجا قرار داشت. ما خيلي مکاتبه و پيگيري کرديم که زمين هاي اطراف اين مرکز نيز در اختيار دانشگاه علوم پزشکي ايران قرار بگيرد. با مهندس موسوي؛ نخست وزير وقت مکاتبه کرديم و ايشان هم موافقت کرد و درخواست ما را به وزراي علوم و مسکن و شهرسازي براي بررسي ارجاع داد. قصدمان اين بود براي دانشجويان فضاي ورزشي و زمين فوتبال بسازيم.
با رفتن دکتر خسروي و آمدن دکتر سجادي گزارشي از کارهاي انجام شده ارائه داديم و خواستيم در مديريت جديد ادامه کار پيگيري شود.
فرموديد تعداد دانشجو ها زياد شده بودند، براي برگزاري کلاس هاي درس مشکلي نداشتيد؟
چالش ديگر آن دوران که با جنگ و بمباران تهران خيلي دردسر ساز هم شده بود، اين بود که کلاسها کجا برگزار شود؟ يادم است که چند جا را پيشنهاد داديم. يکي پارکينگ بيمارستان ميلاد که هنوز راه اندازي نشده بود، حتي معاون وزير را دعوت کرديم و گفتيم جاي خوبي است و اگر هزينه کنيم مي توانيم کلاسهاي دانشجويي را اينجا برگزار کنيم. يک سيلويي هم در خيابان شهيد رجايي و متعلق به شرکت دخانيات بود ولي هيچ کدام نشد.
مي خواستيم کلاسها در مکان امني تشکيل شود. خيلي دردسر عجيبي بود. هر دانشجويي از هر شهرستاني مي توانست پذيرش بگيرد، موافقت مي کرديم.
بعد از فارغ التحصيلي ارتباطتان با دانشگاه علوم پزشکي ايران حفط شد؟
من تا حدود سال ???? در دانشگاه علوم پزشکي ايران بودم. سال ?? تا ?? دوره طرح خدمت پزشکي خود را مي گذراندم و معاون آموزشي دانشگاه بودم. مدتي هم مسئوليت اداره آموزش دانشکده پزشکي را به عهده داشتم. همزمان هم در دانشکده پرستاري تدريس مي کردم. سال ?? هم دوره رزيدنتي در رشته اورولوژي در دانشگاه علوم پزشکي ايران پذيرفته شدم.
چرا در دانشگاه علوم پزشکي ايران نمانديد؟
بعد از پايان دوره دستياري من و تعدادي ديگر از دوستان دلمان مي خواست بمانيم، نامه هم نوشتيم که مي خواهيم بمانيم اما دکتر سجادي گفت نمي خواهيم! بنابراين ما هم به دنبال کارهاي ديگر از جمله ادامه تحصيل و راه اندازي موسسه رويان رفتيم.
آن موقع دکتر فاضل وزير بهداشت و درمان بود. ايشان يک طرحي داشت که رزيدنت هاي سال آخر امتحان بدهند اگر قبول بشوند براي يک دوره آموزشي به خارج از کشور بروند. بعد از قبولي در اين امتحان به انگليس رفتم و دوره اورولوژي اطفال را گذراندم. بعد که برگشتم به ايران، دکتر سجادي هنوز رييس دانشگاه بود، دوباره خواستيم که استخدام بشويم و فقط در بيمارستان کار کنيم اما قبول نکرد.
چرا دکتر سجادي دوست نداشت، شما باشيد؟
من نمي گويم دوست نداشت. دکتر سجادي اهميت ويژه اي به علوم پايه مي داد و مي گفت ما باليني نمي خواهيم. تفکر خاصي داشت. اتفاقا روابط شخصي مون بد نبود. يادم است بعد از شکل گيري وزارت، دکتر سجادي در بيمارستان فيروزگر کار مي کرد و من در شوراي مديريت دانشگاه علوم پزشکي ايران بودم. يک روز رفتم بيمارستان و پيشنهاد رياست دانشکده پزشکي را به ايشان دادم اما قبول نکرد.
پس در دوران دکتر سجادي نقشي در امور مديريتي دانشگاه نداشتيد؟
خير، دکتر ظاهرا خودش يا شايد وزارتخانه خيلي خوششان از سيستم دانشگاه ايران نمي آمد، بنابراين ترجيحشان اين بود، تغييرات بدهند. حتي دکتر سجادي که آمد، گفت جهاد دانشگاهي بايد از اين ساختمان برود. ما هم به ساختمان کناري رفتيم.
اما رييس جهاد دانشگاهي دانشگاه علوم پزشکي ايران بوديد؟
بله، تا زماني که براي ادامه تحصيل به انگليس رفتم؛ بعد از رفتن من هم مرحوم دکتر سعيد کاظمي آشتياني رييس جهاد دانشگاه علوم پزشکي ايران شدند.
و در نهايت به دانشگاه علوم پزشکي تهران رفتيد.
بله، من عضو هيئت علمي دانشگاه علوم پزشکي تهران شدم. الان هم در سالهاي آخر خدمت هستم.
پايان گفتگو
حسين دزفولي
: